- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
از فـاطمه گفـتن همان خیرالعمل بود مـیـلاد او امـروز نـه، روز ازل بـود نور است او، در لازمان و لامکان است هرجا که میبینیم هست و بینشان است بیفـاطـمـه جـبـریل هم نـازل نمیشد قـرآن بدون کـوثـرش کـامـل نـمیشد سر در نـیـاوردیم هـرگز از مـقـامش میایـسـتـاد احـمـد بـرای احـتـرامـش جـان پـیـمـبـر، جـان مـولا بود زهـرا تـفـسـیـر پـیـونـد دو دریـا بـود زهـرا تعریف ما از عشق در یک جمله این است زهـرا فـقـط کـفـو امیرالمومنین است تلفـیق عـقلانیت و احساس زهـراست خیرالنسا تنها نه، خیرالناس زهراست در خانهای کوچک هزاران راز دیدیم از وصلههای چادرش اعجـاز دیدیدم اذن شفاعت روز محشر در کف اوست تقدیر عـالم لا به لای مصحف اوست باید برای بـردن نـامش وضـو داشت دیدهست نابینا حجابی را که او داشت خـیـر کـثـیـرش میرسد از آیـههایش غـرق دعـایش خـانـۀ هـمـسـایههایش ما که فـقـیریم و یـتـیـمـیـم و اسـیـریم باید فـقـط از دست او روزی بگـیریم یک زن بزرگِ جمله مردان زمین است دنیا تماشا کن حـقوق زن همین است زن را چنین چشم و چراغ خانه گفتند در شأن او «اَلـمَـراَهُ ریحانه» گـفـتـند زن نیست آنکه فـطرتش تاراج رفته زن کیست؟ مرد از دامنش معراج رفته جز راه دین رفتن برایش بینتیجهاست دنبال الـگـوئـید آیا؟ زن خـدیـجهاست آنکه خـدا یک روز دنـیا را به او داد دنیاش را بخشید، زهـرا را به او داد زن را ز مردان هم فراتر میشناسند عیسی بن مریم را به مادر میشناسند زن جلوهاش در بطن عاشوراست آری نـور حـسین از زینب کـبراست آری او که جهان شد زیر و رو با انقلابش مـحـدود بـوده زینب آیا با حـجابـش؟ زینب به جای مـردها هم امتحـان داد آزاد بـودن در اسـیری را نـشـان داد حـالا کـمـی در بـیـتهــای آخــریـنـم بــایـد بـگـویـم از زنــان سـرزمـیـنـم نـامآور گـمـنـام، نـور در حـجـابانـد در اصـل آنها صاحـبـان انـقـلاباند آنها که فـردای قـیـامت روسـپـیـدنـد جـمـعاند دور فـاطـمه، اُم الشـهـیـدنـد آن مادران که تا هـمیـشه سـرفـرازند با خون فـرزنـدانـشـان تـاریخ سـازند دنــیــا نــمـانــده بــی ولــیالله مــردم فـرزنـد زهـرا میرسـد از راه مـردم تقـویم ما عـطـری دگر دارد بهـارش زهراست بیش از هر کسی چشم انتظارش از غربتش یک روز بیرون خواهد آمد با لشکـری از فاطـمـیون خواهـد آمد
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
قدم هرجا گذاری خاک آن زر میشود قطعأ غلام حقله گوش تو ابوذر میشود قطعأ من از اُمِّ اَبیهـا بودنت فـهـمیدهام زهـرا کسی که دخترش باشی پیمبر میشود قطعأ تو هستی نفخۀ صور و تو هستی صور اسرافیل تو هر آنی بخواهی صبح محشر میشود قطعأ خودت که جای خود داری کنیز خانهات فضه ز نورش عالم امکان منوّر میشود قطعأ توئی زهره توئی زهرا توئی انسیة الحورا به حق مثل توئی هم کفو حیدر میشود قطعأ حسن از تو حسین از تو امامت جاری از نورت همین مطلب خودش تفسیر کوثر میشود قطعأ اگر یک آن نسیم افتد گذارش بر سر کویت فضای عالم امکان معـطر میشود قطعأ
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
نامِ زهرا که کوثرِ عشق است هـمـسرِ او دلاورِ عـشـق است دامـنـش گـر که باغِ زینب شد کـربـلایـش چـراغِ زیـنب شـد ای تـو بــانــوی آب و آئـیــنـه مِـهـرِ جـانت بـهـارِ هر سـیـنه بـاغِ دامن چـه پُـر ثـمـر داری یـازِده گــل تـو از پــدر داری مصحفِ نوری و علی نـوری گر چه انـسانی و ولی حـوری اسـمِ تـفـضـیـلِ حـق تعـالی ایی فـاطـر و فـاطـمـه و زهـرایـی فـاطـمه یعـنی بر عـلی جوشن شـمـعِ او تـا اِلَـی الاَبـد روشن آسـمـان غـرقِ در تـمـاشـایـت آب و آئـینه مـست و شـیـدایت
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
باران شروع شد، همه جا را صدا گرفت پس کوچههای قلب محـمّد صفا گرفت گل کرد روی فاطمه بر روی مصطفی جبریل روی دستِ قـنوتش دعا گرفت هر دختری که حضرت زهرا نمیشود بـاران آیــه آیــۀ کــوثــر شــروع شــد اعجـاز ذکـر ربک وانـحـر شروع شد هر دختری که حضرت زهرا نمیشود آمد بـهـشـت ناب مـحـمـد لـقب گـرفت دار و ندار حـضرت احمد لـقب گرفت هر دختری که حضرت زهرا نمیشود آمـد بـرای شـیـعـه بـهـشـت آرزو کـند خـود را بــرای دیـن خــدا آبــرو کـنـد هر دختری که حضرت زهرا نمیشود آمد که عشق و شور و شعف را نشان دهد معنای شعر و شور و شرف را نشان دهد هر دختری که حضرت زهرا نمیشود ما تشـنهایم، تشنۀ یک جرعه کـوثـریم قـنـبر نه بـلکه خـاک قـدم های قـنـبریم هر دختری که حضرت زهرا نمیشود
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
در زمـیـن آسـمـان نمیگـنـجد قـدرِ او در بـیـان نـمـیگـنـجـد شـبِ مـیـلاد حـضـرتِ زهــرا ذوقِ ما در لـسـان نـمیگـنجـد ذرّهای از فـضـائـلـش بیشک در دلِ واژگــان نـمـیگــنـجـد سطحِ احساسش آن قدَر بالاست بـیـنِ شـعـر روان نـمـیگـنـجد اینکه میگریم از سرِ شوق است اشک در چـشممـان نمیگـنجد شـرحِ حــالِ مـلازمــانِ درش در زمان، در مکـان نمیگنجد آنکه پـیـراهـنـش به سائل داد در دلـش دردِ نـان نمیگـنـجـد منشأ خـیر و مصدرِ حق است قـصدِ باطـل در آن نمیگـنجـد معنیِ عصمت است و مادرِ آب مثـل او در جـهـان نمیگـنجـد هرکه سود از نگاه زهـرا بُرد در حـسـابش زیـان نمیگـنجـد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
چـلـه نـشـین صـدفـم، دُر شـدم از نـفـحـات نــبـوی پُــر شــدم فـاطـمه یـا فـاطـمـه یا فـاطـمـه تــشــنـه شـدم، آب زلالــم بــده گـرسـنــهام، رزق حـلالــم بـده فرصت چل روزۀ حق سر رسید سـیب بهـشـتی مـعـطـّر رسـیـد بـاز در لـطـف خــدا بــاز شـد به اذن حق، دوباره اعجاز شد رحمت و رحـمـانیـتت گفته که جــلـوۀ ربـانـیـتـت گـفــتـه کـه تو کـیـسـتـی، حـبـیـبـۀ کـبـریـا شـافــعـۀ مــحـشــر روز جــزا تـو دخـتـر رسـالـتـی، فـاطـمـه تـو هـمـسـر ولایـتـی، فـاطـمـه مـادر سـادات! چـهها کـردهای سنگ دلـم را تو طـلا کردهای فـاطـمهای بـانـوی نوکـر نـواز اشاره کن! قـنبر و فـضه بساز سـورۀ کـوثـر وسط کوچه، تو حـیدرِ حـیـدر وسـط کوچه، تو
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
وسع کـم داشـته را لطـف فـراوان باید از عطش سوخته را رحمت باران باید حُر که دُر شد سر این حال خجالت شده است محـضر اهـل نظر سر به گـریبان باید گرچه ما لکـۀ نـنـگـیم و مضافـیم همه انـبــیـایـی که کـرامـات مـکـرر دارنـد چـشم امـید به یک جـلوۀ کـوثـر دارند ذکر تسبیح تو هرلحظه بروی لب ماست مـست هـا دائـما انـگـیـزۀ ساغـر دارنـد دل به دست تو سپـردیم طلا پس دادی مینـویـسم سر خـط یاعـلی و یا زهـرا قـافـیه سـاخـتـم از نـام عـلـی با زهـرا پیـش عـالـم همه جا عـالـمـه بایـد باشد شأن دستی که دخیل است به کوثر بالاست چون که غوغای تو در وادی محشر بالاست به روی شهپر جبرئیل فقط جای تو بود
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
میوۀ جانِ رسالت نـورِ چـشمِ مصطفی بانوی حوری سرشت و باغِ رضوانِ خدا حاصلِ یک اربعین زهد و ریاضت فاطمه سیبِ بستانِ بهشت و نـورِ جنّت فاطمه جلـوۀ مـعـراجِ بـابـا لـیـلـةُ الاَسـرارِ او ساکنانِ عرش یکسر محو در انوارِ او گوشِ جان را نغمهای از رویش گُل میرسد عالمِ درمـانـده با او بر تکـامل میرسد حضرتِ ختمِ رُسل تکریمِ نامش آمد است جبرئیل از سوی حق سر بر سلامش آمد است یاسِ خوشبویی که عالم را معطر میکند چشمِ جادوییِ او اعـجـازِ اکـبر میکـند نامِ او سنگِ بنای هر چه خلقت میشود نورِ او سرچـشمۀ نورِ حقـیقت میشود روشنیِ عالـم از نورِ وجودِ فاطمهست آسمانها حیرت از اشکِ سجودِ فاطمهست عطرِ مینوی نبوّت سیبِ سرخ احمد است جانِ طاهـا یا هـمان اُمّ ابیـهـا آمد است »فاطمه آمد که تا آئینِ حق معـنا شود« »از حسینش نهضتی در کربلا بر پا شود« غرقِ نور و غرقِ عشق و باغِ بینش فاطمه »اولین سنگِ بـنای آفـریـنـش فـاطـمه« او که بطنِ سورۀ نور است دُرِّ کوکبی مـیشــود اُمّ الائــّمـه مـیشــود اُمّ اَبـی آیۀ تطهیر اگر در شأنِ او نازل شده است »یعنی اینکه دینِ ما با فاطمه کامل شده است« کوثرِ جوشانِ احمد سرورِ هر چه زنان شرحِ تکریمش همان بحرِ عمیق و بیکران لاله زارِ دامنش عطرِ طراوت میدهد پنجـۀ دسـتانِ او بـوی کـرامت میدمـد مادرِ هر چه امامِ نور و رحمت فاطمه منشاء هر خیر و خوبی و سعادت فاطمه در مقام و شأنِ او این بس علی شد همسرش تا ابد ساقی بماند روی حوضِ کوثرش!
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
خوب بود این دم آخـر پـسرانت بودند! شرزه شیـران جـگـردار جوانت بودند این زمین گیر شدن، علت خونین بالیست سر بالـین تو جـایِ پـسرانت خـالیست گفتن از بیکسیات حال بکاء میخواهد مادر داغِ جوان دیده، عـصا میخواهد چه بگویم!؟ که از این بغض، صدا میگیرد چه کسی گوشۀ تابوت تو را میگیرد؟ گفتنش نیز به جان، غصه و غم میریزد مادر از مرگ پسر، زود به هم میریزد مادر! این لحـظۀ آخر کمی از ماه بگو از قـد و قـامت آن دلـبـر دلـخـواه بگـو روضه مشک بخوان پشت سرت گریه کنیم یک دلِ سیـر برای قـمـرت گریه کـنیم روضۀ مشک بخوان، روضۀ گودال نخوان هرچه خواندی فقط از معجر و خلخال نخوان! خوب شد کـربـبـلا را تو ندیـدی مـادر خـنـدۀ حـرمـلـههـا را تو نـدیـدی مـادر خوب شد شـام بـلا را تو نـدیـدی مادر داخـل طشت طـلا را تو نـدیـدی مـادر کوهی از غـم به سرِ شـانۀ زینب دیدند دخـتــرت را مـلاءعـام مـعـذّب دیـدنـد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
ببین باید چه دریایی از ایمان و یقین باشی که همراه امیری، چون امیرالمومنین باشی ببین باید چقدر احساس باشد در دل شیرت که در بین زنان، تنها تو عباس آفرین باشی شجاعت را، شرافت را، بلاغت را، ولایت را خدا، یک جا به تو بخشید، تا اُمّ البنین باشی همه عالم، پسر دارند، تو قرص قمر داری مگر بینور میشد، مادر زیباترین باشی؟ مگر بینور میشد، در دل خورشید بنشینی؟ تمام عمر با عباس و زینب همنشین باشی گرفتی دستِ ماهی را که از ما دست میگیرد رسیدی، باغـبـانِ غـیرتٌ للعالـمین باشی رسیدند و فقط پرسیدی از زینب: حسینم کو؟ تویی اُمّ الادب؛ آری! تو باید اینچنین باشی پسرهای تو را کشتند، اما اِرباً اِرباً، نه! نبودی شاهد تکرار اکبر، بر زمین باشی هوای پر کشیدن سوی حق داری و حق داری پس از کرببلا سخت است که اُمُّ البنین باشی
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها و مدح حضرت عباس
با اینکه بعد از مصطفی بابای دنیاست با اینکه شـاهـدهـاش میدانـند مولاست از صبح پای نخل و شب با چاه تنهاست بیتاب عاشوراست یعنی فکـر فرداست وقتی حـسین انـدیـشۀ یـعـسوب دین شد قـرعـه به نـام حـضرت امُّ الـبـنـیـن شد حق پهلوانی در خور پیکار میخواست جنگ آوری که حیدر کرار میخواست دلدار دلـبـرها سـپاهش یار میخـواست یعنی امیر عشق پرچـمـدار میخواست زهرا دعا کرد و عـلی حاجـت روا شد در قـصه پـای حـضـرت عـباس وا شد اول به قلب کـودکـش تـفـسـیر آمـوخت در سجدههایش نـالـۀ شبـگـیـر آمـوخت کم کم به چـشم نـافـذش تـاثـیـر آموخت آخر به دستش کار با شـمـشیر آموخت این دستها بـا دسـت عـالـم فـرق دارد عــشـق حـسـیـن آدم بـه آدم فـرق دارد از کـودکـی مـولا صـدا مـیکـرد او را هر لحـظه و هـرجا صدا میکرد او را خم مـیشـد و آقـا صـدا مـیکـرد او را در خـلـوتـش لـیـلا صـدا میکرد او را مجنون که باشی غیر از این کاری نداری جز شوق لیـلا منطقی داری؟...نداری! محراب دلخـون بود، شاه لا فـتی رفت شهر کرامت زیرو رو شد، مجتبی رفت شمـشیر شک در سیـنهها تا انـتها رفت پس دست حـق سمت امـام کـربلا رفت خورشید رفت و غـم به قـلب ماه افـتاد عــبـاس هــمــراه امــامـش راه افــتــاد آواره و مجـنون صحـرای حسین است تشنهست با این حال سقای حسین است عمریست میداند که دل جای حسین است راه ظـهـور از رد پـاهای حسـین است قربان چـشـمانی که در توفـان بصیرند این چـشـمها، این دستها خـیـر کـثـیرند قامت بـلـنـد کـاروان صـاحـب لـوا شـد در راه پـیـش کـودکان صـد بـار تـا شد همـبازی و هـمـراه دخـتـربـچـههـا شـد در اوج بازی بر زمـین افـتاد و پـا شد لبـخـنـد کـودک هـا به افـتـادن مـیارزد این منطق عشق است: جان دادن میارزد نقطه سر خط، شب شده؛ شش ماهه خواب است تاریک شد خـیـمه؛ زمان انتخاب است چشمان مؤمن سمت چشم ماهتاب است او دست بر سینه ست، او پا در رکاب است عبـاس مــانـد و اقـتــدا کـردنـد یــاران از پیـش، جـانهـا را فـدا کـردنـد یـاران فردا شد و شد آنچه شد؛ خورشید تنهاست تنها که نه؛ با ماه خود غرق تماشاست غرق تـماشای عـلیها بین صحـراست آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست پس آبـرویش را به روی دوش انداخت او که یمین میباخت اما دین نمیباخت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
بــنــویــسـیـد بـه دیــوان ابـاعـبـدالـلـه بـنـویــســیـد بـه ایـــوان ابـاعــبـدالـلـه و ابـاالـفـضـل بـود جـان ابـاعـبـدالـلـه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
مـویـم که سـفـیـد فـدای سـرت حـسین عـباس من فـدای عـلـی اکبرت حسین گفتم سکینه جان، عمویت را حلال کن شرمندهام هنوز هم از دخـترت حسین
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
بس که عشق آکنده در جانِ تو یا امّالبنین عقل یکسر گشته حـیرانِ تو یا امّالبنین دامنت گر مهدِ عشقِ حضرتِ مَه میشود چونکه دریائیست دامانِ تو یا امّالبـنـین ساقیِ گـلهای زهـرا میشود در کـربلا آنکه دارد شوقِ چـشـمانِ تو یا امّالبنین آسمانت با ستاره شب به شب آذین شود مـاه مـهـمـانِ شـبـسـتانِ تو یا امّالبـنـیـن بالهای زخمیِ عـباس در پروازِ توست بوسـه گاهش مهـرِ دستانِ تو یا امّالبنین آسمانِ کربلا خالی ز تصویرِ تو نیست هر نگاهـش زخـمِ پنـهانِ تو یا امّالبنین روضۀ گلهای تو تسکینِ قلبِ کربلاست مَشک پُر از اشکِ مژگانِ تو یا امّالبنین تا ابـد دامـانِ دریـایت سـتـایش میشود تا ابـد سـرسـبـز پـیـمانِ تو یـا امّالبنـین واژۀ نامادری در شأن و عنوانِ تو نیست هر چه مادر پس به قربانِ تو یا امّالبنین
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
آفتاب عـشق و ایـمان حـضرت امّالبنین جـلوه گـاه حیِّ سبـحان حضرت امّالبنین مادر پـروردگـار جـود و ایـمـان و ادب پادشاه مُـلک احـسان حـضرت امّالبنـین صاحـب عـلـم الـهـی راز دار ذات حـق آگه از پـیـدا و پـنهـان حضرت امّالبنـین معنی خُلـق عـظـیم و مصدر ایـمان کل عارف و عالم به قرآن حضرت امّالبنین حـضـرت عـبـاس باشد مـاه تـابـان وفـا در ادب خورشید تابان حضرت امّالبنین مـادر عـبـاس بـی هـمـتـا شـهـنـشاه وفـا هـمسر مولای خـوبان حضرت امّالبنین همچو او را کی بدیده چرخ در دور زمان واحد و یکـتای دوران حضرت امّالبنین درد مقداد است دوری از حریم پاک او هست بر هر درد درمان حضرت امّالبنین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
مـادرِ عباسم و عـشقم حسینِ فاطمهاست خوش به حالم نامِ من امّالبنینِ خادمهاست قطرهای بودم ولیکن وصلِ دریا گشتهام زوجۀ شاه و کـنـیزِ بیتِ زهـرا گـشـتهام هرگز از دامانِ او دسـتم نمیگـردد رها ذرّهای از خاک باشم در حـریمِ این سرا آنکه از باغش شود هفتاد و دو گل بهترین کـربلایش محشری بر پا نماید در زمین سر نَهـم بر آسـتـانش با کـمـالِ افـتـخـار کز حسن دارم صفا و از حسینش اعتبار نور میبینم در این دو از چراغِ کیستـند باورم جز آفـتابِ یاس و حـیدر نیـسـتـند هر دو سعـدِ اکبرند و بر خلایق برتـرند سیّدِ عـالی مقـام و هر دو عـالم سرورند شکرِ حق گویم که هستم از محبّانِ بتول تا طوافِ جان کنم بر گردِ طفلانِ بتول!
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
پرواز کرد، علقمه را؛ با پری که نیست یک مشک اشک داد، به آبآوری که نیست با بـیـرقِ سـیـاهِ شـب اُمُّالْـقَـمر گـریـست آخر در آسـمان؛ قـمـرِ دیگری که نیست مقـتـل از آتـشِ در و مـادر شــروع شـد از مادری که بود، به پشتِ دری که نیست سر را گذاشت، روی زمین؛ آی گریه کرد دَم را گرفت، از دَمِ نوحهگری که نیست در روضه تا دو دست عـلمدار، شد جدا دستی کشید روی سرِ او؛ سری که نیست هَـلْمِـنمُـعـین؛ نگـفـت، بـیـا امِّبـیبـنـیـن امـا دویـد، بـا هـمۀ لـشـکـری که نیـست وقتی به قـتـلگـاه، رسـیـد آی ضـجّـه زد جای برادر و پـدر و؛ مـادری که نیست میگفت، بچـههام، فـدای سـرت حـسـین اصـلا فـدای تو نـفـسِ آخـری که نیـست با گـریۀ ربـاب، دلـش بـاز هـم شـکـست شرمنده شد برای علیاصغری که نیست
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
خـانــمـی کـه ادبِ نـفــس ز داور دارد بیسبب نیست دمِ زمـزم و کـوثـر دارد او که اصل و نسَبش پاک چو دریا باشد گوهـری هـست که با اصل برابـر دارد یاسمینی که قَدَش قامتِ سروِ چمن است سعدِ اختر، رُخِ چون مـاهِ مُصَـوَّر دارد آرزومندیِ او هـم نـفـسی مـثلِ علیست سر به حمد است که چون آینه همسر دارد گویی از روحِ مجَـسَّم بـسـرشـتـند تنـش یا در این خانه عـلی کـوثـرِ دیگر دارد یـلِ حـیـدر که شـنـیـدیـد صفِ کـربـبـلا یک تـنه صاعـقهای بر دلِ لشکـر دارد آنکه در ظهرِ عطش بانگِ اخا سر داد ست مطـمـئن بود کـنـارش چـو بـرادر دارد او که خشکیده گلو رفت و ولی باز نگشت آه! از خـونِ گـلـویش چه لـبـی تـر دارد آنکه آراسته با زیـورِ حُسن است هـنوز افـتخارش که چـنین عـالـمه مـادر دارد او که خود بانوی دلسوخته وُ مضطرب است میدهـد حاجتِ هر که دلِ مضطر دارد عالمیان همه مبهوت از این معـرفت اند این چه عشقیست که بر آلِ پیمبر دارد!
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
در خانه مانده عطر خوش ربّـنای تو امـروز زنــدهام به هـوایِ دعـای تـو همسایهها به مجـلس خـتـمت نیامـدند من بودم و همین دو سه تا بچههای تو خیلی به مجتبایِ تو برخورد فـاطمه! فـامـیل کـم گـذاشت بـرایِ عـزای تو جایِ تـمام شهـر خودم گـریه میکـنم از بسکه خالیست در این خانه جای تو زهرا مرا ببخش که نگـذاشت غربتم یک خـتـم بـا شکـوه بـگـیرم برای تو از دستِ گریههایِ تو راحت شد این محل شِکوه نمیکـنـند به من از صدای تو دیگـر به تـیغ فـتـنۀ کوفه نـیاز نیست خـونِ مـرا نـوشـته مدیـنه به پـای تو
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
حس میکنم هرشب حضورت را کنارم وقـتی به روی خـاک تو سـر میگـذارم بگـذار دسـتـت را به روی شـانـهام بـاز از دست رفـتـه بعـد تو صبـرم، قـرارم! قرآن که میخوانم تو هم میخوانی انگار کوثـر بـخـوان تا رود رود ایـنجا بـبارم وقـتی نگـاهت از رهـایی حـرف میزد احـسـاس میکـردم تـو را دیـگـر نـدارم یـادت میآیـد مـوقـع رفـتـن چه گـفـتی؟ جان عـزیزت روز و شب چشمانتـظارم سر میگـذارم روی خـاکـت بـاز امشب ای کـاش سـر از خـاک دیگـر برنـدارم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
پس از سه ماه به او چشمِ کودکان اُفتاد بـلـنـد شـد بـرود راه، نـاگـهــان اُفـتـاد پس از سه ماه به سمتِ تنور خود را بُرد پس از سه ماه چه شد که به فکرِ نان اُفتاد پس از سه ماه کمی خانه آب و جارو شد رسـیـد تـا که دَمِ در؛ در آسـتـان اُفـتـاد چهار کودکِ خوشحال را خودش میشُست اگـر چه در بـدنش دردِ بـیامـان اُفتاد غذا که پخت خودش، فضه سفره را انداخت دوبـاره لـقـمـۀ او دستِ این و آن اُفتاد ولی نشد که فقط لقمهای خودش بخورد چقدر فضه صدا زد که از دهان اُفتاد میانِ بسـترِ خود رو به قـبـله شد خانم کشید پرده به رو روی نیمه جان، اُفتاد همینکه مادرِ پروانهها دو چشمش بست همیـنکـه نالۀ طـفـلان در آشـیـان اُفتاد دوید از دلِ مسجد به خانه، سلمان دید که چـند مرتـبـه آقا نـفـس زنـان اُفـتـاد جـماعـتی که زنش را زدنـد میدیـدند چقدر روی زمین با سـر آسـمان اُفتاد غروب از رویِ تل دخترش به پایین رفت اگـر چه تا دل گـودال از تـوان اُفـتـاد نگاه کرد نگـاهـش در آن شلـوغی بر عصا، سنگ، تـبر، دشـنه، سنان اُفتاد گرفت چادرِ او زیرِ پا زمین خورد آه سـرِ بــرادرِ او دسـتِ شـامـیـان اُفـتـاد
: امتیاز
|